سایت باکس نما

برتا داستان یک اسلحه ! يه روزی همه‌مون با هم بی‌حساب ميشيم...

کامیار، پسر فرهاد کاویان که به تازگی به ایران بازگشته و مسئولیت کارهای شرکت پدر و نامادری اش سیمین را برعهده دارد، طی قمار خطرناکی با چالش هایی مواجه می شود که پای او را به زندگی شکوه و دختر در آستانه ازدواجش آوا باز می کند.

دختر یک خانواده اعیان طهران قدیم با نام «محبوبه» است که عاشق شاگرد نجاری محله شان می شود. او خواستگارهایش را رد می کند و در برابر خانواده اش می ایستد تا آنها این عشق را به رسمیت بشناسند و به ازدواج او با رحیم رضایت دهند. غافل از اینکه چرخ گردون روزگار گاهی بر وفق مراد نمی چرخد.

نمایش؛ گفت‌و‌گو و انتخاب...

حقیقت پشت چهره شبح پنهان مونده...

«فرار کردم، یادم بره، از یاد همه رفتم...»؛ شخصیت اصلی تصمیم می‌گیرد گذشته‌اش را فراموش کند، اما با چالش‌های تازه‌ای روبه‌رو می‌شود.

به ایرانِ سال‌ های پایانی جنگ‌جهانی دوم سفر کنیم. به روایتی از تاریخ، تراژدی، عشق...به سوگ سیاوش...به سووشون

آدم‌ها باید جوری زندگی کنند که هر لحظه آماده ملاقات با اجل باشند؛ هر لحظه، هر کجا حتی داخل ماشین، پشت چراغ قرمز!

در سال ۱۲۸۵ شمسی خانواده اي نظامی برای محافظت از يك جواهرات با ارزش به عمارت نفرین شده ای در شکارگاهي قديمي می روند. پيشكار وليعهد پس از تحويل جواهرات پسر كوچك خانواده را به عنوان وثيقه با خودش به دربار مي برد تا اينكه…

با ورود شیرین به چاپخانه، امیر متوجه می شود نقاشی هایی که عاشقشان بوده، تصاویری از خودِ نقاش است. رویای او جان می گیرد…